معنی تحسین کردن

لغت نامه دهخدا

تحسین کردن

تحسین کردن. [ت َ ک َ دَ] (مص مرکب) آفرین گفتن. آفرین کردن. به زیبائی ستودن:
ای خداوندی که چون احسنت گوئی بنده را
شعر آنرا مشتری بر آسمان تحسین کند.
امیر معزی (از بهار عجم).
طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق
تحسین کنند و او خجل از پای زشت خویش.
سعدی (گلستان).
صلح با دشمن اگر خواهی هر گه که ترا
در قفا عیب کند در نظرش تحسین کن.
سعدی (گلستان).
کاش باری باغ و بستان را که تحسین میکنند
بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست.
سعدی.
رتبه ٔ فکر ترا صائب عروجی دیگر است
میکند تحسین خود هر کس کند تحسین تو.
صائب (از بهار عجم).


تحسین

تحسین. [ت َ] (ع مص) نیکو کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). آراستن و نیکو کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || به نیکویی نسبت دادن کسی را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). تعریف و تمجید و پسندگی و آفرین. (ناظم الاطباء). نیکو شمردن و تعریف کردن... با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام):
ابر تخت زرینش بنشست شاه
به تحسین بر او لشکری و سپاه.
فردوسی.
لشکری که دلهای ایشان بشده بود و مرده، به تحسین پادشاهانه همه را زنده و یکدل و یکدست کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 385). و این سحرها که بیدپای برهمن کرده است در فراهم آوردن این مجموعات... از آن ظاهرتر است... در آن باب به تحسین و تزکیت حاجت افتد. (کلیله و دمنه). و در تحسین سخن بزرجمهر مبالغت نمودند. (کلیله و دمنه).
بنده خاقانی و نعت سر بالین رسول
تاش تحسین ز ملک در صف اعلی شنوند.
خاقانی.
نامه ز منقار مرغ بستد و برخواند
نعره ٔ تحسین ز خاص و عام برآمد.
خاقانی.
جمعی از اصحاب ابوعلی در تحسین این رای و تزیین این اندیشه و تصویب این حرکت مبالغت میکردند و در وی می دمیدند که دولت آل سامان به آخر رسیده است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 118). زبانها به تحسین عبارات و تزیین اشارات او روان گشت. (ایضاً ص 367).
سزاوار تصدیق و تحسین بود.
سعدی (گلستان).
مشو غره بر حسن گفتار خویش
به تحسین نادان و پندار خویش.
سعدی (گلستان).
بعین عنایت نظر کرده و تحسین بلیغ فرموده. (گلستان).
در صورت و معنی که تو داری چه توان گفت
حسن تو ز تحسین تو بسته ست زبان را.
سعدی (بدایع).
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان، مدحت و تحسین من است.
حافظ.

تحسین. [ت َ] (اِخ) نام وی عبدالعظیم و از شعرای لاهور و از شاگردان شاه فقیراﷲ آفرین بوده. از اوست:
تحسین، بهار آن گل خورشیدرو ببین
تا وانشد نقاب رخ او سحر نشد.
(از صبح گلشن).

تحسین. [ت َ] (ع اِ) ج، تحاسین. نیکویی. (از قطر المحیط) (اقرب الموارد). نیکویی و زیبائی. (ناظم الاطباء).

تحسین. [ت َ] (اِخ) عبدالعلی کشمیری. دخترزاده ٔ میرزا داراب جویاست. وی در زمره ٔ ملازمان نواب برهان الملک سعادت خان بود و در لکهنو درگذشت. از اوست:
این شیوه که نامش آشنایی است
در مذهب ما سر جدایی است
در پرده برنگ شمع فانوس
کار تو همیشه خودنمایی است
تحسین ز غمت هلاک گردید
من بعد تخلصش فدایی است.
(از صبح گلشن).

تحسین. [ت َ] (اِخ) میر عطاحسین خان مرصعرقم، خلف میر محمدباقرخان شوق. از سادات رضویه ٔ هند بود. او راست: ضوابط انگلیسی. تواریخ قاسمی. انشاء تحسین نوطرز مرصع. از اوست:
ای بخت به کربلا وطن میخواهم
آغشته به خاک و خون کفن میخواهم
از بهر نثارتربت پاک حسین
یک جان دگر قرض حسن میخواهم.
وی بسال 1200 هَ. ق. درگذشت. (از صبح گلشن) (از قاموس الاعلام ترکی).

فارسی به انگلیسی

تحسین‌ کردن‌

Admire, Acclaim, Praise

مترادف و متضاد زبان فارسی

تحسین کردن

ستایش کردن، ستودن، آفرین گفتن، تعریف کردن، تمجید کردن، ثنا گفتن، نیک شمردن، نیکو دانستن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تحسین کردن

نکوداشتن، بنیک داشتن


تحسین

نکوداشت، آفرین گفتن، ستودن، ستایش کردن

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

تحسین کردن

Applaudieren; klatschen, Bewundern

حل جدول

فارسی به عربی

تحسین کردن

احترم، صفق له

فرهنگ فارسی هوشیار

تحسین کردن

آفرین گفتن، احسنت گوئی

عربی به فارسی

تحسین

بهتری , بهبودی , اصلا ح , بهبود , افزایش , بالا بردن , پیشرفت , بهترشدن , بهسازی , دوباره رویه انداختن , دوباره وصله یا سرهم بندی کردن , نو نما کردن , وصله پینه کردن

معادل ابجد

تحسین کردن

802

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری